قسمتی از متن رمان:
هنوز اصرار مادرش را به یاد داشت! مبنی بر اینکه میخواست تنها دخترش دلیار - آنها را در رفتن به مجلس ترحیم یکی از دوستان پدر و چند روزی مسافرت همراهی کند.
اما دلیار سرسختانه مخالفت می کرد و یاداور می شد که خودتان قول داده اید که بعد از کنکور جلوی برنامه ها و تفریحاتم رو نمی گیرید!!! و با یادآوری این قول خانواده اش را بر سر دوراهی می گذاشت....
دلیار از صبح مشغول صحبت و برنامه ریزی تلفنی با دوستانش بود :
فردا شب شام فلان رستوران! شب همتون خونه ی ماا دعوتین...اجازه تون رو بگیرید!!!
و با شیطنت اضافه می کرد، پارتی داریم تا پاسی از صبح . . .
یعنی کار دختره اخرش به کجا میرسه؟اگه می خوای بدونی دانلود کن